شش ماهگی
حلما خانومی امروز اولین روز از شش ماهگیته
صداهای عجیب غریب از خودت درمیاری و مثل قبل تا میریم جایی غریبی میکنی و ما رو مجبور میکنی زود بیایم خونه
دوسه روزه قطره آهن رو شروع کردم بهت میدم خیلی بد قلقی میکتی و تا قاشق دستم می بینی دهنت رو محکم می بندی و اخماتو میریزی ولی مامان جون برای سلامتی خودت مجبورم به زور قطره آهن رو بهت بدم میدونم بدمزس ولی چاره ای نیست
دو سه روز پیش هم عمه جون برات فرنی درست کرد و دو سه قاشق به زور خورد ی هرچند برای غذای کمکی یه مقدار زوده ولی ما قراره از این ماه شروع کنیم
کارهایی که تو این ماه کردی اینکه میزاریمت تو رورواک پاتو کامل میزاری رو زمین و یه کم تکونش میدی وقتی بغلت میگیریم دوست داری بشینی و خودتو تکون بدی و بازی کنی هرچی میگیریم جلوت با دستای کوچولوت میگیری و تو دهنت میزاری
یه کم هم سینه خیز و دنده عقب میری و دور خودت میچرخی
شبا هم خیلی بد میخوابی و با اینکه دور تا دورت بالشت میزاریم ولی باز میچرخی و بیدار میشی و گریه میکنی
عشق مامان شش ماهگیت مبارک