چهارمین سالروز ازدواج
چهارسال گذشت... انگار همین دیروز بود که مامانی لباس عروس پوشیده بود و بهترین روز زندگیش رو کنار بابا مهدی جشن گرفت
امروز چهارمین سالروز ازدواجمون بود بابایی صبح رفته بود شکار وقتی داشت برمی گشت زنگ زد و گفت آماده شین نهار بریم بیرون ... ناهار با بابا رفتیم لالجین و یه دیزی اساسی خوردیم تو هم دختر خیلی خوبی شده بودی و اصلا اذیتمون نکردی فقط موقع برگشتن وقتی بابامهدی رو دیدی ذوق کردی و با دستت زدی تو سر دو تا از گارسن های اونجا
گل نازم دو روزه وارد شش ماه شدی و هر روز شیرین تر و دوست داشتنی تر از قبل میشی...هر روز با یه حرکت جدید غافلگیرمون میکنی.
من و بابا خیلی دوست داریم یادت نره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی