غارعلیصدر
صبح ساعت نه بود که از خواب بیدار شدیم و صبحونه نخورده زودی آماده شدیم تا به همراه خاله ها و مامان نگار اینا بریم غار علیصدر.نهار مهمونخاله مرضیه بودیم رفتنی که تو راه همش خواب بودی وقتی رسیدیم وقت نماز بود و همه باهم رفتیم نمازخونه نماز خوندیم.هوا خیلی سرد بود با اینکه کلی لباس تنت کرده بودم لپای خوشگلا یخ کرده بود بعد از نماز رفتیم رستوران برای صرف نهار.بماند که موقع سفارش غذا دایی محمد و بابا و عمو داریوش چقدر عمو حمید رو اذیت کردن و کلی خندیدیم
نهار رو که خوردیم آماده شدیم بریم داخل غار.بعد ازاینکه جلیقه های نجات رو تحویل گرفتیم رفتیم داخل.بار دومم بود می اومدم ولی خب نسبت به اون سالی که من اومدم کلی تغییر کرده بود هوای داخل غار خیلی سرد نبود ولی من از ترسم کلی لباس و پتو بهت پوشونده بودم.خیلی شلوغ بود ولی با پارتی بازی بدون نوبت سوار قایق شدیم
واقعا عظمت خدا رو می شد دید.بعد از اینکه یه مسری رو با قایق رفتیم پیاده شدیم و لیدر اونجا درمورد شکل گیری قندیل ها و خود غار یه توضیحاتی داد و گفت از اینجا به بعد یه مقدار پیاده روی داریم و کلی پله...
از وقتی وارد غار شدیم خوابیدی نصف راه بغل من بودی و وقتی به پله ها و راههای صعب العبور می رسیدیم بابا بغلت می گرفت.بعد از کلی پیاده روی دوباره سوار قایق شدیم تا برگردیم .
تو غار همه کلی گفتن وخندیدن ومن همش استرس اینو داشتم که محمد صالح و محمد حسین نیفتن تو آب
به محض اینکه اومدیم بیرون بیدار شدی و شروع کردی به بهانه گرفتن
ما همزود از همه خداحافظی کردیم و زودتر از بقیه اومدیم سمت خونه
با اینکه امروز همش خواب بودی ولی انگار خیلی خسته شده بودی تا اومدیم خونه دوباره خوابیدی
روز خیلی خوبی بود خیلی خوش گذشت