حلما خانمحلما خانم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
مامان نفیسهمامان نفیسه، تا این لحظه: 35 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

حلما بهانه ی زندگی ما...

28ماهگی

عزیزدلم امروز وارد ۲۸ماهگی شدی❤ یعنی اینقدر شیرین زبون و عزیز شدی که بعضی وقتها گریه ام میگیره از اینکه این روزها دارن میگذرن و هیچوقت برنمیگردن😢😢😢از صبح (همون‌ظهر😁)که بیدار میشی شروع میکنی به بازی کردن و به هم‌ریختن‌خونه تا شب که بابایی بیاد و دست به دست هم بدید و خونه رو‌ویران کنید،بعضی روزها سه چهار بار خونه و مخصوصا اتاقت رو‌جمع و‌جور میکنم ولی ده دقیقه بعدش دوباره همه چی رو زمینه😢خیلی خسته میشم ولی بیشتر غصه ای اینو میخورم که قراره روزی دلم برای این خستگی ها و به هم ریختگی ها تنگ بشه😢روزها خیلی زود دارن میگذرن،خیلی زود داری بزرگ میشی،خیلی زود دارم پیر میشم😢 واااای چقدر غُر زدم😂خیلی غمگین‌شد دلنوش...
14 شهريور 1396

❤من یه مامانم❤

  ❤️ من يه مامانم ❤️  خيلي وقته كه ديگه لباساي قبلم اندازم نيست اما از اينكه ميبينم فرزندم روز به روز با بزرگ شدنش لباساش ديگه اندازش نيست حس خيلي خوبي دارم. اندامم ديگه مثه قبل نيست اما وقتي فرزندم و نگاه ميكنم و قد و بالاشو ميبينم ذوق ميكنم.خيلي وقته كه ديگه وقت نميكنم آرايش كنم اما وقتي فرزندم آراسته است و زيبا همه چي يادم ميره. خيلي وقته كه براي خودم وقت زيادي ندارم اما ازينكه تمام وقتم صرف رسيدگي به فرزندم ميشه يه جور خاصي خوشحالم.خيلي وقته كه نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره تا آخرش بخورم . اما وقتي فرزندم شيرشو با ميل ميخوره و تموم ميشه انگار خوشمزه ترين غذاهاي دنيا رو خوردم.خيلي وقته نتونستم كتاب مورد علاقمو بخونم. ام...
28 مرداد 1396

مامانی بدو‌ جیش دارم...

بععععله در ادامه ی روند پیروزی ها موفق شدم‌حلما خانوم رو‌از پوشک بگیرم😊😊😊البته با همکاری و پیشنهاد خودش🙈 تقریبا بیست‌روزی میشه که دیگه تو روز پوشکش نمیکنم ولی هنوز موفق نشدم شبها هم پوشک‌رو بگیرم که البته بخاطر شیر زیادی که میخوره فعلا غیر ممکنه!!! بعله قضیه اینجوری بود که بعد از اینکه چند بار تلاش کردم در این زمینه ولی چون حلما هنوز آمادگیشو نداشت همکاری نمیکرد این شد که دیگه بیخیال شدم و‌به توصیه ی بزرگترها مسئله رو به تعویق انداختم ولی دو سه روز بعد از شکست من حلما خانوم به طور خودجوش اعلام کرد که مامانی بریم دَدودی دید دادم😂😂😂😂😂اولش فک‌کردم میخاد اذیت کنه ولی وقتی دیدم‌چند بار تکرار کرد گفتم خب سن...
20 مرداد 1396

27ماهگی

دختر قشنگم... روز به روز بزرگتر میشی...روز به روز نگرانتر میشم نگران آیندت...نگران سلامتیت... این‌روزها خبرهای بد کم نشنیدیم...گم شدن بچه ها و‌... آتنا و بنیتا دو تا فرشته ی معصوم و مظلوم بودن که قربانی جهل آدمها شدن...دلم خونه برای پدر و‌مادرشون...دست و دلم به نوشتن نمیره...خیلی ناراحتم...روزهای بدی بود ...طفلک خانواده هاشون ...خدایا خودت مواظب کوچولوهامون باش...خدایا هیچ پدر و‌مادری رو با بچه ش امتحان نکن...خدایا به پدر و‌مادر این فرشته ها صبر بده...خدایا به هیچ پدر و‌مادری داغ فرزند رو‌نشون نده...داغ فرزند کمر آدمو میشکنه...آدم رو یک‌شبه پیر میکنه...خدایا مواظب همه ی بچه ها باش...خدایا م...
16 مرداد 1396

دخترکم روزت مبارک❤️

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی ️ و بهترین غزل توی دفترم باشی ️ تو آمدی که بخندی خدا بهمن خندید ️ و استخاره زدم گفت کوثرم باشی ️ خدا کند که ببینم عروس گلهایی ️ خدا کندکه تو باغ صنوبرم باشی ️ همیشه کاش که یک سمت پدرت باشد ️ توهم بخندی ودر سمت دیگرم باشی ️ تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود ️ تو دست کوچک باران باورم باشی ️ بیاکه روی لبت باغ یاس می رقصد ️ بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی ️ تو آمدی وخدا خواست از همان اول ️ تمام دلخوشی روز آخرم باشی ️ دختر خوشگلم.فرشته ی کوچولو ی من روزت مبارک خدا روشکر که این هدیه ی زیبا رو به ما داد،خدا رو شکر که من مامان یه دخترم ...
3 مرداد 1396

بای بای پستونک👋👋👋

هورااااااا بالاخره موفق شدم پستونک رو ازت بگیرم و سرانجام در واپسین روزهای تیرماه ۱۳۹۶ و در حالیکه ۲۶ماه از آغاز زندگیت و پستونک خوردنت میگذشت خیلی راحت پستونک رو گذاشتی کنار و بعد از جریان از شیرگرفتنت و واکسن هجده ماهگیت بهم ثابت کردی همه چیز اونجوری که ما فکرشو میکنیم اتفاق نمی افته و نباید ازشون فرار کرد.دیروز هم مثل همه ی تصمیم های یهوییم تصمیم گرفتم پستونک رو ازت بگیرم اولش یه کمی(فقط یه کم)صبر زرد بهش زدم و بعد از اینکه خوردیش گفتی مامان بدمزس بشورش منم بجای اینکه بشورمش دوباره بهش صبر زرد زدم (روم سیاه)و بعد ازاینکه فهمیدی با شستن هم درست نمیشه گفتی مامان مه مه بندادم دَدِ آدال(کلا از حرف د و ل خیلی استفاده میکنی )با هم رف...
25 تير 1396

26ماهگی

عشق شیرین زبون من ۲۶ماهگیت مبارک این روزها درگیر پروسه ی خیلی سخت از پوشک گرفتنیم و تو اصلا همکاری نمیکنی هوا خیلی گرم شده و سعی میکنم کمتر بیرون ببرمت تا خدای نکرده گرما زده نشی ️ ️ ️ ولی غروب که میشه سوزن تو هم‌گیر میکنه و یه ریز میگی تاب تاب سُرسُر عاشق الاکلنگ شدی و اگه پارکی ببرمت که الاکلنگ نداشته باشه اخم میکنی و میگی مامان نمینه الاکلنگ نداده تاب سرسر داده داده یعنی همون داره خیلی وقته لغت نامه ات رو کامل نکردم چیزایی که یادمه تو این پست برات می نویسم: مامانی نمینه منی گله(خاله مرضیه)کلا صفت گله رو برای هر چی که دوسش داشته باشی به کار می بری.قاله بات(خاله فاطمه)_متین_نانا_لاله(صالح)_مان(محمدحسین...
15 تير 1396

تولد بابایی

امروز تولد بابا مهدی بود.دیشب براش یه کیک کوچولو گرفتیم و یه جشن سه نفره بهترین بابای دنیا تولدت مبارک ان شاالله سایه ات همیشه رو سرمون باشه دوست داریم ...
4 تير 1396