حلما خانمحلما خانم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
مامان نفیسهمامان نفیسه، تا این لحظه: 35 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

حلما بهانه ی زندگی ما...

من و تو و نی نی...

من و تو یه نی نی داریم کوشولوعه !  انقد توپول موپووووووول 😍 موقع به دنیا اومدنش تو کنارمی. خودت میذاریش تو بغلم…    وقتی دارم بهش شیر میدم انقد مسخره بازی درمیاری که جفتمون میمیریم از خنده ^___^    شبا … وقتی گریه میکنه توام با اینکه خیلی خسته ای و خوابت میاد مثه من بلند میشی و کنارمون میشینی که مامان دخملت تنها نباشه ^___^  وقتی که داره اولین قدم های زندگیش برمیداره , دستای کوچولوش میگیریم تا بتونه رو پاهاش وایسه بعد از اینکه دو قدم رفت میخوره زمین و ما به قیافه نازش که داره با تعجب نگامون میکنه میخندیم ^___^   وقتی تازه میخو...
17 آذر 1393

مادر نه تکرار میشود نه تکراری...

از روزی که فهمیدم باردارم خودم و مهدی یه حسی مثل قدردانی از مادرامون در خودمون حس میکنیم نمیدونم حسم رو چجوری توصیف کنم فقط همینو میتونم بگم که... مادرم منو ببخش...  و شرمنده ام که با وجود همین حس بازم اذیتت میکنم ..بازم همه ی فشارهای روحی خودمو به تو منتقل میکنم!!!من خیلی بدم ولی اینو خوب میدونم که... بعد از خدا تو بخشنده ترینی مادر کوچولوی نازم دیگه کم کم داره هفته ی 15 هم به سلامتی تموم میشه...مبارک باشه فرشته ی مهربونم عزیزدلم میخوام همه چی رو برات بنویسم که بعدها بخونی و بدونی که چقدر دوستت داریم و بدونی چقدر منتظر دیدنت بودیم... هفته ی دیگه وقت دکتر دارم برای شنیدن صدای قلبت ثانیه شماری میکنم. ...
16 آذر 1393

نی نی ما یه دختره

24آبان بود که برای سونو گرافی nt رفتم.خداروشکر همه چی خوب و منظم بود .دکتر بهم گفت به احتمال زیاد نی نی تون دختره خدا رو شکر همه چی خوب بود دختر نازم  من اسم حلما رو برات انتخاب کردم به معنای صبور و بردبار.لقب حضرت زینب(س).انشالا مثل اسمت صبور باشی و مامان بابا رو اذیت نکنی...فعلا تا وقتی بابا مهدی اسمی به ذهنش نرسیده حلما صدات میکنم. حلما جونم برای اومدنت ثانیه شماری میکنم... ...
10 آذر 1393

روزی که فهمیدیم هستی...

کوچولوی عزیزم سلام. خاطراتی برای تو از زبان پدر ومادرت:بابا مهدی متولد۶۳/۴/۴ کارمند و مامان نفیسه متولد۶۷/۷/۱ وخانه دار؛؛؛قراره خاطراتمون رو از لحظه ای که فهمیدیم هستی برات بنویسیم.بهمن ماه ۸۹بود که باهم آشناشدیم تاریخ عقد۹۰/۴/۹ وتاریخ عروسی۹۰/۸/۱۶ بعد از ۲سال و ۱۰ ماه و ۲۲روز از زندگی دو نفره عاشقانه مون تاریخ اولین باری که فهمیدیم اومدی ۸مهرماه ۹۳بود و البته بهترین روز زندگیمون... بعد از کلی حرف زدن و کلنجار رفتن باخودمون مرداد ماه بود که تصمیم گرفتیم یه نی نی خوشگل به جمع دو نفره مون اضافه کنیم.۶مهر بود صبح که از خواب بیدار شدم یاد خوابم افتادم خواب دیدم که باردارم با اینکه اصلا امیدی به اومدنت نداشتم ولی تصمی...
10 آذر 1393