ده ماهگی
جوجه طلایی مامان دهماهگیت رو تو خونه ی جدید جشن گرفتیم.یه چند وقتی درگیر اسباب کشی بودیم و یه مدت هم طول کشید تا خط جدید و اینترنت بگیریم.خونه ی جدیدمون نسبت به خونه ی قبلی بزرگتره والبته اتاق تو هم بزرگتر...دیگهراحت میتونی تو اتاقت با وسیله هات سرگرمشی و بازی کنی.
عشق من روزهای آخر اسفنده و نزدیک عیدنوروز.اولین عیدی که توکنارمونی حتما با بقیه سالها خیلی فرق میکنه.هنوز فرصت نکردیم برای خرید بریم چون شما یه کم سرماخوردی و مامان هم یه کم کمردرد داره...ولی حتما در اولین فرصت میریم خرید و لباسای خوشگل برات میخریم هرچند برات کلی خرید اینترنتی کردم...
خب از کارهایی که تو ماه قبل انجام دادی بگم.به کمک مبل و پاهای من میتونی راه بری وکلی شیطونی میکنی و کلی همافتادی زمین و سروصورتت کبود شده...دیکه غیرقابل کنترل شدی و تا کسی میاد خونمون شادی میکنی وتندتند چهاردست وپا میری این ور اون ور...قدت ۷۲بود و وزنت هم نه کیلو...یه کم به نظرمخوب وزننگرفتی هرچند دکترت راضی بود ولی یه مدت اصلا بی اشتها شده بودی وجز شیر چیز دیگه ای نمیخوردی...ییادگرفتی دالی میکنی و پشت من قایم میشی و با بابا بازی میکنی و صدای خندتون کل خونه رو برمیداره...یه لحظه هم ازمجدا نمیشی و هرجامیرم دنبالم میای و از پاهام میگیری و میگی بغلم کن...فرصت خونه مرتب کردن که ندارم فقط خیلی هنر کنم یه نهارشام هول هولکی درست میکنم...چون توبرام ازهمه چیز مهم تری و حاضرم صبح تا شب تو بغلم باشی و آرامش داشته باشی تا اینکه خونه مرتب باشه...بابا مهدی هم که کاملا با این حرکت موافقه و وقتی از سرکار میاد خونه ومی بینه خونهبه هم ریخته س تازه خوشحال هممیشه ...چونوروجکش روخوب می شناسه...کلمههای جدید میگی بَ بَ و دَ دَ که می گفتی حالا هم گَ گَ اضافه شده و دوگل دوگل...خیلی شیرین و باسرعت اینکلمه رومیگی وما باهربار گفتنش کلی ذوق میکنیم...هنوز خبری از مرواریدهات نیس ولی امیدوارم تو این ماه حتما خودشون رونشون بدن
حلمای مامان از بودنت خیلی خوشحالم و هرلحظه خداروشکر میکنم بخاطر داشتنت