شب یلدا و آغازچهار دست و پارفتن
گل نازم آخرین پست رو روزی که بدنت دونه های قرمز پاشیده بود نوشتم.خداروشکر فردای اون روز کمکم قرمزی بدنت از بین رفت و تا شب کاملا خوب شدی...
چند شب پیش شب یلدا بود و اولین یلدایی بود که تو کنارمون بودی...یک ماهی هست که هوا خیلی سرد شده و کلی هم برف اومده حیف که خیلی کوچولویی وگرنه می بردمت وسط برفا و با هم آدم برفی درست میکردیم
حلماخانم..بابا مهدی
خونمون با وجود شما دوتاست که خیلی گرمه مخصوصا تو این سرمای اول زمستون...هیچ چیز برام لذت بخش تر از دیدن شما دوتا نیست وقتی عاشقانه با هم سرگر م هستید و سر و صدای بازیتون کل خونه رو برمیداره
دیشب خونه مادرجون بودیم که یکی از اتفاقای قشنگزندگیم افتاد و تو شروع کردی به چهاردست وپا رفتن...انگار دنیارو بهم دادن...هنوز خیلی وارد نیستی و زود خسته میشی..و من و بابا هم که حساس زود بغلت میگیریم و نمیزاریم پیشرفت کنی