حلما خانمحلما خانم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
مامان نفیسهمامان نفیسه، تا این لحظه: 35 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

حلما بهانه ی زندگی ما...

شب هفت و روز دهم

1394/3/22 13:23
نویسنده : مامان نفیسه
190 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزدلم این روزها اصلا وقت سر خاروندن هم ندارم خونه مامان اینا هم اینترنت ندارن و من گاهی وقتا که فرصت بشه با گوشی خاله فائزه به وبلاگت سر میزنم

هشت روز از اومدنت گذشت هنوز به شرایط جدید عادت نکردم و یه کم اذیت میشم شبها خیلی گریه میکنی و من و مامان نگار تا صبح تو رو می چرخونیم  کلا دختر آرومی هستی ولی شبا یه کم اذیت میکنی

روز پنجم بود که رفتیم آزمایش زردی دادیم  بماند که چقدر گریه کردی تا ازت نمونه خون گرفتن دکتر گفت یا باید بستری شی یا دستگاه بگیریم و بیاریم خونه بابا مهدی هم که اصلا تحمل دوریت رو نداشت دستگاه کرایه کرد و آورد خونه

وقتی داشتم میزاشمت تو دستگاه خیلی گریه کردم بخاطر زردی که داشتی خیلی بی حال بودی و دلم نمی اومد بزارمت اون تو.ولی بخاطر خودت مجبور بودم وقتی چشم بندت رو میزدم خیلی دلم برات میسوخت بخاطر اینکه زودتر خوب بشی وقتی هم بیدار بودی میزاشتیمت تو دستگاه اینقدر از بالای دستگاه نگاهت کردم که چشمام درد میکنه فقط برای شیرخوردن و تعویض پوشک میاریمت بیرون خونه مامانی خیلی گرمه تو هم بدن نازت تو دستگاه داغ میشه و خیلی بی حالی

 

شب اولی که دستگاه رو آوردیم خونه بابای زندایی زهرا که اومده بودن بهت سر بزنن گفت که با حجامت خوب میشی و من بر خلاف بابا مهدی قبول کردم که حجامتت کنن چیز خاصی نبود چند نا خراش سطحی رو گوشات زد و یه کمی گریه کردی و دوباره رفتی تو دستگاه

شب هفت

امشب شب هفت و قراره همه بیان خونه مامان نگار از قبل با بابا تصمیم گرفتیم که برای اومدنت مهمونی نگیریم و فقط دو تا خونواده ها باشیم

عصری پریوش دوست هجده نوزده ساله و اولین و قدیمی ترین دوستم اومد دیدنت مادر جون و عمه سمیرا و عمه سمیه هم اومدن

مامان نگار تو خونه مادربزرگ مشغول تقسیم گوشت قربونی هستن.چون روز ترخیصم جمعه بود و روز پونزده خرداد و تعطیل رسمی قرار شد گوسفند رو برای شب هفت سر ببریم

امروز هم تو دستگاه بودی و فقط برای اذان گفتن تو گوشت آوردیمت  بیرون .عمو‌داریوش تو‌گوشت اذان‌گفت و همه کادوی تولدت رو دادن.چها رتا النگو که یکیش رو‌مامان نگار یکی مادر جون یکی خاله ها و یکی عمو احسان و عمه سمیرا برات گرفتن.مامان نگار برای پاگشایی هم یه پلاک وان یکاد به لباست سنجاق کرد.دست همشون درد نکنه

مهمونی هم به خوبی و خوشی تموم شد راستی شناسنامه ات هم به دستمون رسید 

فردا قراره دوباره ببریمت پیش دکتر و اگه زردی کاملا برطرف شده بود دستگاه رو تحویل بدیم

۲۱خرداد

امروز رفتیم مطب دکتر .دکتر گفت چون دو روز تو دستگاه بودی از رو ظاهرت نمیشه تشخیص داد که زردی برطرف شده و باید دوباره آزمایش بدی با هزار بدبختی و کلی گریه دوباره آزمایش دادیم الهی مامانت بمیره برات کف هر دو پات رو هم سوراخ سوراخ کردن جوابش که آماده شد بردیم پیش دکتر و گفت تا حدی خوب شده و دیگه به دستگاه احتیاجی نیست

روز دهم

امروز صبح عزیز اومد اینجا و با کمک مامان نگار بردنت حموم برای غسل روز دهم این دفعه دوم بود که میرفتی حموم با هربار حموم رفتن اون دو تا تار مویی هم که رو سرت بود ریخت و کلا جلوی سرت کچل شد

فردا هم مادر جون تو خونه خودش برات مهمونی گرفته و همه رو دعوت کرده که بیان

مهمونی

نهار رو که خوردیم بابا اومد دنبالمون و رفتیم خونه مادرجون .ده روز خونه مامان بودم و قراره چند روزی هم بمونیم اینجا و دوباره برگردیم خونه مامان نگار

مهمونها هم یکی یکی اومدن و مادرجون و عمه ها کلی تو زحمت افتادن چون خونه خودمون کوچیکه نمیتونستیم تو خونه خودمون از مهمونا پذیرایی کنیم و زحمتش افتاد رو دوش مادرجون

این چند وقت همگی خیلی برامون زحمت کشیدن انشالا بتونیم همه زحمتها و محبتهاشون رو جبران کنیم.

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)