زمان میگذرد...
این روزا می شینم حلما رو نگاه میکنم...دستهاشو پاهاشو قیافه ی مظلومشو.به پهلو خوابیدنش رو.خنده های از ته دلش رو.چهار دست و پا رفتن و ایستادنش رو...سعی میکنم سیر شم از دیدنش اما نمیشم
از الان ناراحتم واسه اون روزایی که دلم تنگ میشه واسه این سنش.اون موقع که عکساشو ببینم حسابی دلممیگیره آخه زمان خیلی زود داره میگذره
چندشب پیش تولد رها جون دخترعمه ی حلما بود کلی خوش گذشت بهمون...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی