شش ماهگی
عزیزدلم نیم سالگیت مبارک
امروز چهاردهم آذرماه ۹۳ واکسن شش ماهگیت رو زدیم.بابایی یه کم سرماخوردگی داشت و وقت واکسن شماهم بود بخاطر همین مرخصی گرفت و صبح ساعت ده باهم رفتیم مرکز بهداشت .وزن ۸۱۰۰و قدت ۶۷ بود گفتم خداروشکر همه چی عالیه و میتونی از فردا آب مرغ و ماهیچه هم به فرنی و حریره بادومش اضافه کنی.فدای دختر نازم بشم که دیگه آبگوشت خور شد.
بعدش رفتیم اتاق واکسیناسیون و خانم دکتر مهربون بعد از قطره فلج اطفال واکسن رو زد و اینقدر خوب و آروم زد که یه کوچولو گریه کردی و بعدش رفتی بغل بابا و آروم شدی.
بعد از واکسن هم رفتیم خونه مادرجون و بعدازظهرش هم که دایی محمد از کربلا اومد و رفتیم دیدن دایی جون.
واکسن شش ماهگی خیلی خوب بود و خداروشکر اصلا اذیت نشدی فقط دوبار قطره استامینوفن بهت دادم و اصلا تب نکردی.
امروز وقتی دمر خوابیده بودی بالاخره با تلاش زیاد و بعد از چند روز تمرین کردن موفق شدی خودت از حالت خوابیده بلند شی و چند لحظه بشینی
الهی مامان قربون نشستنت بره عزیز دلم.یعنی دختر واسه هر خونه از نون شب واجب تره