شب آخر
حلما جونم سلام
امروز نیمه شعبان بود صبح با بابا رفتیم بیرون و من که خیلی برای اومدنت عجله داشتم کلی شربت زعفرون خوردم و کلی پیاده روی کردم
امیدوارم خیلی خسته نشده باشی
امشب آخرین شبیه که تو توی دلمی...بابا مهدی نیست و من تنهام ...ایکاش الان مهدی کنارم بود و بهم دلگرمی می داد خیلی استرس دارم خیلی میترسم
فردا قراره برم بیمارستان ساعت 9 صبح باید بریم دنبال عرفانه
دردم داره شروع میشه ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی